سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به من نوری ببخش که در پرتوش میان مردم گام بردارم و در تاریکی ها بدان راه یابم و در شکّ و شبهه ها روشن شوم . [امام زین العابدین علیه السلام]

بیستون دل
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:2بازدید دیروز:10تعداد کل بازدید:5740

نغمه :: 83/9/25::  11:10 صبح

و ناگهان ما

چهار نفر شدیم

وقتی که من

گریه کردم!

« نغمه » هم اومد!

مهم ترین خبر بود شاید ... شاید هم پیش پا افتاده ترین ... ساعت ۲ بامداد ... به تعبیر مریم : خروس بی محل! آخه وقت زار زدن بود اون موقع؟!  نمی دونم ... نمی دونم بین شما چند نفرتون لحظه شماری میکنید موقعی برسه که برای اولین بار نفس کشیدید ... اما من ... همیشه دوستش داشتم ... تنها اتفاقی که هیچگونه دستی در اون نداریم ...

بزرگ شدن و دوست ندارم اما تغییر احساس نسبت به لحظه ای که هلهله ی به دنیا اومدنت در گوشت می پیچه برام مهمه ...

کاری ندارم هنگام اومدن من خواهرم چه شوقی داشت و مامان و بابام چه شوری ... کاری ندارم به اینکه ته تغاری شدم و چشم های همیشه نگران پشت سرم ... کاری ندارم وقتی یه سفر دو روزه رفتم دور از مامان و بابا چقدر لغزش اشک رو گونه هاشون و ارتعاش کلام تو صداشون و حس کردم ... کاری ندارم که چه جوری یه زمان قراره منم بزرگ بشم و زندگی بسازم!

فقط ... فقط دلم می خواسته و  می خواد همیشه ... همیشه ی همیشه متفاوت باشم ... این از زمان های خیلی دور با منه ... بگذریم از اینکه میگن : فکر نکن ۲۱ سالت تموم شد یعنی بزرگ شدیا! تو همیشه واسه ما بچه ای !! و من می خندم به فکر شیطنت باری که پشت این حرفه ! آخه دلشون نیمخواد من هیچ وقت عروس بشم!!!

راستی ، نمیدونم چرا الان یه دفعه ذوق اون لحظه ای تو دلم زنده شد که معلم کلاس دوممون اجازه داد مشقامونو با خودکار بنویسیم! درس « عالم بی عمل مثل زنبور بدون عسل » بود ! یادش بخیر ... مسیر مدرسه تا خونه رو دویدم!!

جهان خوردم و کارها راندم ... و عاقبت کار آدمی مرگ است . - تاریخ بیهقی -

می خوام باورش کنم ... عبارت بالا رو!↑



لیست کل یادداشت های این وبلاگ